سخنان دل نشین

  بسم الله الرحمن الرحیم

در آغاز هیچ نبودوکلمه بود وآن کلمه خدا بود....،و((کلمه)) بی زبانی که بخواندش وبی اندیشه ای که بداندش،چگونه می توان بود؟وخدایکی بودوجزخدا هیچ نبودوبا نبودن، چگونه می توان بود؟وخدا بودوبا او عدم وعدم گوش نداشت....!

حرفهایی هست برای گفتن وحرفهایی هست برای نگفتن که اگر گوشی نبود،نمی گوئیم.وحرفهائی هست برای نگفتن،حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورد.چقدر چنین حرفهایی بزرگ هستندوچقدر در حال حاضر در جامعه ی نوین ما کم.هرکس برای اثبات خود و برای جلب نظرات دیگران به خود سخن می گوید.چنان حرفهایی دیگر یافت نمی شود!حرفهای شگفت و زیبا و اهورائی همان هایند.وسرمایه ی ماورائی هرکس به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد.حرفهایی بیتاب وطاقت فرسا که اگر گفته شود انفجاری در پیش دارد...از نظر من دکتر شریعتی پر از حرفهای ناگفتنی وپر از این سرمایه های ماورائی بود.احساس میکنم اگر حرف زدن کسی برای تثبیت خودش است،مسلما"هیچ ارزشی نخواهد داشت.و دکتر اینطورنبود.دکتر شریعتی پر از حرفهای بیکرانه و عمیق بود...

اگر امروز از دکتر شریعتی سخن به میان آوردم وقلم به دست گرفتم تا مطلبی در رابطه با او وتفکرات ژرفش بنویسم،بخاطر این بود که او در زمان خود درک نشد و ناشناخته ماندوشاید در حال حاضر او را شناختیم وشاید هنوز هم...!دکتر در همه ی عرصه ها سیاسی و در زمینه های متعددی فرهنگی تلاشهای بسزایی کرد به رغم اینکه پر از اندیشه های ناگفته در بستر خاک و خزان بود....!او تلاشهای متعددی در زمینه ی مسائل فلسفی و ابعاد مختلفش و ایدئولوژی های گوناگون وهمچنین تلاشهای بسیاری برای انقلاب و رسیدن به اهداف انقلاب اسلامیمان انجام داد.نمی خواهم در رابطه با چنین فرد بزرگی بیشتر از این سخن بگویم،زیرا که هم زبان من در رابطه با چنین شخصی قاصر است و هم مجال شما اندک.با بیان فرمایشی از مقام معظم رهبری در رابطه  با این مردی که زمان در حرفهایش  راهی نداشت و به تازگی و اخیرا" خیلی از حرفهایش را درک کرده ایم سخنم را در این باب به پایان می برم:"دکتر شریعتی،دانشمندی متواضع بود که دیگران را از دانش خود بهرهمند می ساخت و در عین اینکه به مسائل سیاسی اهمیت میداد،در اجتماع هم به علوم مکتبی می پرداخت"(بیانات رهبری،دانشگاه تهران،سال۸۲).

بگذریم وبرگردیم بر روی گفتارنشیدنی خویش!!!آری دکتر شریعتی ارزشش به حرفهای اهورائیی بود که برای نگفتن داشت و حتی بسیاری از این حرفها را به نقش قلم کشیدوکسی در درک خود نکشید!دکتر حرفهائی داشت که می بایست زد اما نه با زبان گوشتی نصب شده در دهان،حرفهایی که باید زد اما نه به کسی،حرفهایی بی مخاطب وحرفهایی که باید به کسی زد اما نباید بشنود،نه اشتباه نکنید،اینگونه حرفهای دکتر غیر از حرفهایی است که به کسی میزنیم و نمی خواهیم که بشنود،نه اینکه چیزی نیست!از اینگونه بسیار است و بسیار کم بها و همه از آنگونه دارند.سخن از حرفهایی است به کسی که جز او ودر عدم دیگر جایی برای گفتنش نیست!شریعتی به دنبال چنین سخنانی بود،سخنانی که ارزششان در نگفتن و در نشنیدنشان بود،بگذریم...چند روز پیش کتاب کویر دکتر را برای چندمین بار مطالعه میکردم،دوباره رسیدم  رسیدم به همان بخش آدمها وحرفها وهمان چهار دسته تقسیم بندی دکتر شریعتی از آدمهاولی نمی دانم چرا این بار برایم متفاوت بود!شاید نگاه خودم متفاوت بود،ولی نه!خیلی شباهت بین چهار دسته تقسیم بندی دکتر شریعتی از آدمها و آدمهای حال جامعه دیدم.ضمنا"احساسم این بود که خود دکتر جزء دسته چهارم این تقسیم بندیش است،نه احساس نبود!واقعا" اینطور است،دکتر جزء دسته چهرم این تقسیم بندیش بود.سعی میکنم چهار دسته تقسیم بندی دکتر شریعتی را اینجا فقط نقل به مضمون کنم،واصلا" نظرات شخصی خود را دخیل نکنم و بعد سخن کوتاه کنم.

آدمهای دسته ی اول:آدمهایی که سردرشان بلند و پر ابهت است وچشمگیر،گویی سر در قصری است.بیننده را میگیرد،چشمش را پر میکند و روحش را تسخیر،دهنش از عظمت و شکوه خیره کننده سر در باز میماند.باترس و لرز و احتیاط،آهسته،آهسته در بزرگ و سنگین آن را میگشاید،با چه سختی؟با چه دشواری؟چه زوری باید زد!چه ترسی باید خورد!چقدر چرخاندن این در بزرگ که مانند در قلعه ای است،خستگی می آورد،با هزارسختی و مشقت،در نیمه باز میشود!صدائی میکند،چه سرو صدائی:قریچ،قریچ، در نیمه باز میشود و بیننده در مقابل عظمت این در خود را از حقارت همانند گربه کوچکی احساس میکندکه باید به درون بخزد و پا به داخل این الموت بگذارد.ولی چه میبیند؟یک صحن حیاط نقلی با موزائیک ۶۷ متر مربع!با چند متری هم که قطر دیوارها را اشغال کرده است،یعنی ۳۵ سانتی متر برای هر دیوار باید حساب کرد و از این۶۷ متر کاست.چهار قدم که برداری دیوار مقابل یقه ات را میگیرد،کجا؟تمام شد؟تمام؟همین بود؟چی تمام شد؟فضای این بنا تمام شد،صحن همین بود!!!آه،سردر به ارتفاع هشت متر و صحن به طول چهار متر و بیست شش سانتی متر!!؟بله!آن سردر پر جلا و ابهت که بیننده را تحقیر میکرد،همین چهاروجب موزائیک بود؟!این چه جور صحن و بنائی است؟پس چرا این همه کوچک؟پس آن همه ابهت سردر و آن همه حقارت بیننده چه شد؟!!

آدمهای دسته دوم:بعضی ها برعکسند،سر در متواضع و خودمانی و ساده باغی را دارند،یک لنگ در چوبی بیرنگ و ارزان قیمت و بی نقش و نگار،که دست هر کسی به سر درش میرسد.اغلب هم باز است قفلی و کلیدی و دربانی هم ندارد.با یک اشاره دست باز میشود و بی هوا وبی هراس وارد میشوی،چه میبینی؟فضای باز و جوی آبی که همواره میگذرد و در وسط درخت کهنسال و پر شاخ و برگی و پایینش یک تکه زمین خاکی که علف هایش را جمع کرده اند.جوی آبی است که شترک میزند و سرشار از قدرت و وقار و سخاوت است و درختی که برگ و بارش خورشید را به زمین میرسانند.چقدر عظمت و زیبایی و شکوه!!و در زیر پایت میدانی از خاک های نرم وپاکی است،که در زیر نم آّی که بر آن پاشیده اند،زمزمه ای دلنگیز میکند و بوی خاک آب زده را در فضا منتشر میسازد.از این سو به آنسوی این باغ پر عظمت میروی،آنقدر میروی که ناگهان احساس میکنی گم شده ای!نمیدانی کجای باغ هستی؟نمیدانی از چه راهی برگردی!!نمیدانی در ورودی باغ کجاست؟نمی دانی از کجا وارد شده ای؟نمیدانی انتهای باغ کجاست؟ نمی دانی از چه راهی به انتهای باغ میرسی؟نمیدانی چه باید بکنی که سراسر این باغ عمیق را ببینی وبشناسی!هرچه بیشتر پیش میروی و بیشتر میگردی بیشتر این اندیشه در مغزت قوت میگیرد که:مثل اینکه عمر پایان میگیرد ولی دیدن همه ی این باغ پایان نمیگیرد،مثل اینکه هیچوقت بسر نخواهد رسید.مثل اینکه این باغ اصلا" دیوار ندارد.خدایا!!!کجاست اینجا؟من خودم را اینجا گم کرده ام!خانه ام را از یاد برده ام!از کدام را آمده ام؟من مثل اینکه همیشه و برای تمام عمر اینجا میمانم!من اینجا غرق شده ام!اما بیهوده برای بازگشت تلاش نمی کنم،همینجا هستم و میمانم!

آدمهای دسته سوم:(این را به اشاره رد میشوم،برای آنها که احتیاج به توضیح ندارند)آدمهایی که وقتی حضور دارند بیشتر هستند تا وقتی غایبند،وقتی که غایبند اصلا"نیستند،یا برعکس:فقط وقتی هستند،حضور دارند و وقتی که نیستند،غایبند،البته عده ای هم هستند که وقتی هم حضور دارند،نیستند،اما اینها بدرد تقسیم بندی هم نمیخورند!گرچه شمار زیادیند وچهرهای درخشانی هم از اساتید و رجال و اعاظم در میانشان کم نیست،بلکه بسیار است.

آدمهای دسته چهارم:آدمهایی که وقتی غایبند بیشتر هستند تا وقتی حاضراند!به به!چه آمدهای بزرگ و خوبی!انسانهایی خیلی بالاتر از متوسط!چقدر زندگی به بودن چنین آدمهایی نیازمند است،یک نیاز حیاتی!چه می گویم؟اینها اصلا"معنی زندگیند روح(بودن)مایند!یکبار دیگر میگویم کیف کنید:((آدمهایی که وقتی غایبند بیشتر هستند تا وقتی که حضور دارند)) و اینهایند آدمهایی که گاه مخاطب حرفهایی قرار میگیرند که نباید خود بشنوند.با این آدمهاست که ما همیشه در گفتگوئیم،همیشه با این هاست که حرفهای خوبمان را میزنیم،حتی حرفهائی را که دوست نداریم بشنوند،به همین هاست که همیشه نامه هائی مینویسیم که هیچگاه نمی فرستیم!

خدای من!!!چقدر کلام دکتر زیباست و احساس من این است که در مصداق زمان حال درک میشود.چهار دسته تقسیم بندی انسانها که از هر نوع آنها را در حال حاضر در جامعه ی خود داریم!نمی خواستم و نمی خواهم بیشتر از این سخن بگویم و تفسیر از این ۴ قشر انسانها را برعهده ی خودتان میگذارم،ولی پاره کلامی با این ۴ دسته دارم.

کمی اگر دقت کنیم دسته اول را به گزاف در جامعه ی فعلیمان یافت میکنیم،البته متاسفانه.افرادی که فقط و فقط ظاهرشان را شبیه میش درست کرده اند و باطنی پر از تزویر و ریا دارند.افرادی که ظاهری فقط و فقط برای تثبیت خود دارند و بس....

وای که چقدر دسته ی دوم کم هستند و چقدر زیبا....انسانهایی که ظاهری متواضع دارندوباطنی عمیق،باطنی که هرچقدر در درونشان ورود کنی اتمام پذیر نیست و هرچقدر بیشتر در درونشان جستجو کنی،عمقشان بیشتر مشخص میشود.چقدر این انسهانهای اهورائی زیبایند و کم یاب!چقدر این انسانها عمیق هستندو چقدر عزیز...!

انسانهای نوع سوم،وای که چقدر این عده بدبختند و بدبخت!عده ای که فقط حضورشان باید وجودشان را تامین کند.عده ای که باید باشند تا باشندواگر نباشند،نیست میشوند!و به قول دکتر شریعتی عده ای دیگر هم هستند که حضورشان هم حضورشان را تضمین نمی کند.دیگر آنها جای صحبت ندارند!

انسانهای نوع چهارم،وای که چقدر این انسانها با ارزشند و برای عده ای کم عمق و بی درک بی ارزش!عده ای که غایبند ولی همیشه هستند!عده ای که وقتی نیست میشوند،تازه هستیشان و ارزششان درک میشود!"واقعا"که اینها معنی زندگیند" ما در ایرانمان و همچنین در دین و شریعتمان از این نوع شخصیتهای با ارزش زیاد داشتیم و هنوز هم به کثرت داریم.امثال چون علی (ع):که در زمان خود درک نشدومورد اذیت و آذار عده ای کج فهم قرار گرفت!و همچنین شخصیتی چون دکتر شریعتی که در زمان خود درک نشد وحال بشر او و اندیشه هایش را درک میکند،مصداق برای اینچنین انسانها زیاد است.به امید روزی که بطور کامل ارزش واعتبار چنین انسانهایی را حفظ کنیم.انشاالله...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 15:33 توسط بهروز ملک پوریان| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت